نویسنده دوره گرد

اینجا محل کاشت دلنوشت هایم است و انتظار دارم از آن آگاهی برداشت شود

پروردگار باعصمت یک فاحشه

من گناهانم را در درگاهی خواندم که از آفرینش فقط یک سوال برایمان ماند: داروین یا الله؟ تکامل یا سوء تفاهم و تشابه یا تقابل اسطوره یا حقیقت و مرگ یا زندگی؟ اینان به اندازه عمری گران در این سه ساعت سعی بر من تاخت و نعل بر من کوباند. 

حکم است یا الله الله کنی و یا درد بکشی بین تعارض حقایق و نتایج یا با کن فیکون مسلم شوی و یا با بیگ بنک مرتد. البته بیگ بنگ اول در سر اتفاق می افتد و انسان را به سمت پوچ پوچ تر می برد. البته که ذهن با بیگ بنگ فرق دارد مثل آفریننده و نابود کننده. نمیدانم فردا دارم زند آنکه هر روزز در آینه می بینم و یا از سکته قلبی جان ببازم ویا دیوانه ای شوم که خود فروید (خدایش اورا در رحمت بسوزاند) نتواند مرا نجات دهد و در نهایت در یکی از تیمارستان  های شهر کارتون های بچگیم جان ببازم.

کولی...

خداوندگار مرده است

چه کسی خداوندگار را کشت و بر سر مزارش فاتحه ای خواند؟ خداوندگار را ما کشتیم. خداوندگار را آنهایی که حقیقت جستند کشتند. حال برای نبودنش ناله کنیم ناخن صورت بکشیم فایده ای ندارد خداوند را کشته ایم مرده که بر نمی گردد.

حال در نبودنش چه کنیم در جستجوی چه سرنوشتی باشیم. سرنوشت صادق هدایت یا از هم گسیختگی نیچه ؟ مردن یا زنده بودن ما چه فایده ای دارد وقتی ما معنا را از زندگیمان پاک کردیم. حال با خرد بی خردمان چه کنیم که خداوندی نداریم. لعنت بر آنان که می دانند و بازگو می کنند آگاه می سازند. من به تباهی رسیدم و خداوندی که نیست را می پرستم مانند یک مالیخولیایی. از چهارچوب خارج شدم و از عزل به عدم رسیدم و راهی گم کردم که نور خورشید هم از تاریکی آن نمی کاهد. البته راهی که نبود و راهیابی که خود راه گم کرده بود.

لذت زندگیی برایم باقی نمانده و سنگ قبری نیز نمیخواهم تنها حقیقتی که میدانم حقیقتی به نام طبیعت است که آن نیز با عصاره ای به نام بی رحمی و ناملایمتی زنده است. 

مانند فاحشه ای شدم که در عوض پول فقط از مشتری مشت تحویل گرفتم. و فهمیدم زمانی که انسان گریست که تنها حقیقتش بر روی ابهام قرار گرفت و پایان...

کولی

فردای روشن و روشن تر

فردای من در پس کوه هایی قرار دارد که فقط بز های کوهی قادر به فتح آن هستند من چگونه به آن سوی بروم؟ مسیر آغشته به ترس و اضطراب و جهل و کج اندیشی است اصلا خارج از همه ی سختی ها آیا واقعا روشنایی در آن سوی این سرزمین تاریک در پشت آن کوه های بلند قرار دارد؟ در هر صورت یا باید بمیرم یا آن طرف را تماشا کنم. 

مرگ بر انسانی پوچ رواست؟ مگر همه صادق هدایت می شوند؟ مگر همه ی پوچ ها پوچ است؟ مگر پوچی تاریکی است؟ پوچی راهی برای خارج شدن از این گردون بسی نا جوانمرد است.

و پیشاهنگ این تفکر همان حقیقتی است که عشق را ساخت و بر پیکره آن پیرمرد کوه کن جان دوباره بخشید. 

حتی اگر خدای من نیز افسانه ای باشد که بر پوستینی نوشته شده است باز هم نبودنش را می پرستم. خدای من نه اهوراست نه الله نه شمس و قمر و شیطان نه هر چیز دیگری که اسم بر آن نهادند نهادینه شد. خداوند من همان است که پوچی آنرا باطل نمی کند و خرافه بر آن خدشه ای وارد نمی سازد.

خدای من هم مسیر پوچی است نام او مانند سلام درویشانی است که فلک را تکان می داد و نقمه گندمگون آفتاب بهاری در دشت های لرستان.

شهرزاد هزار داستان گفت هزار شب نخوابید تا مرا پوچ و تلخ مزاج کند. آنگاه کام من شکر شکر شد و در کوی کولی مسلک خویش آشیان ساختم

کولی تا ابد

 

و زمانی که از حقیقت تهی شدم

ای بی‌خبران شکل مجسم هیچ است

وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است

خوش باش که در نشیمن کون و فساد

وابسته‌ی یک دم‌ایم و آن هم هیچ است

فکر کردن زیاد و شنیدن حقایق متواری و بعضا وارونه ،کاری با انسان می کند که ره خویش را بر جاده کج اندیشی بگذارد. و حال چه اندیشه ای واقعیت است؟ هزاران مکتب برای رهایی از وهم آمدند و وهم انگیز تر شدند. هیچ فیلسوفی آگاهی زایمان نکرد بلکه هرکه آمد مسیری را ساخت که انسان را گمراه تر کند. اصلا بگوییم انسان با اندیشیدن خود، خود را گمراه می کند گزافه نیست. البته این حرف حقیقت نیز نیست. چون حقیقت افسار و افزار و صورتی از فهم ماست که البته هرکسی فهمش تفاوت با فهم دیگری دارد. 

پس اگر نمیدانیم پس شاید چیزی نیست که بدانیم. شاید ...

کولی

نغمه ای از تباهی

همه می دانیم که ما انسان ها از انتخاب طبیعی تطور یافتیم ولی این یک انتخاب زیستی است اما انسان ها فقط فیزیولوژی نیستند انسان ها خارج ازز همه چیز اخلاق دارند.

واقعا تطور از چه قانونی یا بهتر از چه انتخابی برای تعالی انسان استفاده کرده؟ من آنچه می دانم آن است که بزرگی گفت که  انسان های بی رحم به دلیل قدرت و نترس بودن به طور اتوماتیک انسان های دل رحم و صلح جو را حذف کردند. قانون طبیعت زیبا نیست فقط تلخ و دردناک است.

حال آنچه انسان انجام داد تبیین می شود.....

 

معرفی کتاب (کمیاب)

معرفی کتاب (کمیاب)

مانیفست حزب کمنیست

نوشته کارل مارکس

ترجمه و تالیف جدید از محمد پور هرمزان

دانلود فایل با لینک مستقیم

معرفی کتاب

معرفی کتاب

چنین گفت زرتشت اثر نیچه 

ترجمه آشوری

دانلود فایل با لینک مستقیم

قدم دوم: همراه

قدم دوم: همراه

با که در این مسیر صعب همراه شوم ؟ با خودم ؟ پس به کجا می رود آن حس عمیق فروتنی ؟ آیا کسی هست که بوی خاک را بشناسد؟ با درختان سخن بگوید و با کوه همدرد شود؟ آیا کسی هست که دیوانی مانند انسان را دوست نداشته باشد؟ قطعا کسی که در این مسیر همراه و هم روش من می شود باید به مادر طبیعت احترام بگذارد و مانند من غرور شاخ های گوَزن را ستایش کند.

در تلاطم درگیری من با این سوال سخت بگذارید تا من درود و سلامی به پختگی پیر خانقاه بر آفریننده الهه گان و پرورش دهنده  نبات و حیات درود فرستم که برترین همراه می توانست او باشد ولی بازی گردان عالِم در بازی که خویشتن ساخته وارد نمی شود. 

حال که ویژگی های این فرد را گفتیم زمان سفر است تا پای در پای رد پای دوست را دنبال کنم تا به سرزمین نور آن طرف سرزمین درد دقیقا پشت کوه های تباهی  ....

 

قدم اول: مسیر

قدم اول: مسیر

به نام هستی بخش هستی آفرین

در مسلک عشق دیو دد یا خدا فرشته معنا نمیدهد تنها چیزی  که معنا می دهد آزادگی است...

آزادگی واقعا یعنی چه؟ که کل جهان مجذوب اویند؟ از نظر من آزادگی یعنی سوق دادن نفس به سمت بی آلایشی یعنی در این جهان فانی چیزی  وجود ندارد که مرا باز دارد یا حرکت دهد چیزی وجود ندارد که مرا از پرواز به سمت کمال منع کند. آزاگی یعنی تمام تمام وجودم خواستار بهتر و بهتر شدن و همیشه  تشنه و نأشه به سمت بینهایت رفتن و به وجود بی حد پروردگار رسیدن باشد.

  عشق معنایش آزادگی است که این آزادگی توشه راه هر عاشقی است ولی مسیر های غلط و انحراف ها در همه ی مرحله های این سیر و سلوک  انکار ناپذیر است.پس در این مسیر نیاز به فانوس داریم تا راه و چاه یا چاله هایی که وجب به وجب این مسیر وجود دارد را نشان دهد.

دیگر نیاز ما  همره یا پیر رهنماست. پیر رهنما باید قدم هایش را دقیقا بر بر محراب حقیقت بگذارد تا دنباله رو و خود را تا ابد در مسیر ظلالت نکشاند. مرشد و رهنما باید دلیر و صادق و حتما مصلحت اندیش نباشد تا مسیر با لذت و ذلت رفته شود. لذت برای امید به مسیر و ذلت برای انسان سازی است.